شعر غم...

آه...

درون سینه آهی سرد دارم

رخی پژمرده، رنگی زرد دارم


ندانم عاشقم؟ مستم؟ چه هستم؟

همی دانم دلی پر درد دارم





اشعار غم

سیه چشمی به کار عشق استاد

به من درس محبت یاد می داد


مرا از یاد برد آخر ولی من

به جز او عالمی را بردم از یاد







اشعار عاشقانه

آن عشق که دیده گریه آموخت ازو
دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه کن که جان و دل من
جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو





اشعار عاشقانه

برخیز دلا که دل به دلدار دهیم
جان را به جمال آن خریدار دهیم

این جان و دل و دیده پی دیدن اوست
جان و دل و دیده را به دیدار دهیم





گزارش تخلف
بعدی